
خدايا...
خدايا كفر نمي گويم
پريشانم
چه مي خواهي تو از جانم؟!
مرا بي آنكه خود خواهم اسير زندگي كردي
خداوندا
اگر روزي از عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي تكه ناني
به زير پاي نا مردان بیندازي
وشب آهسته وخسته
تهي دست وزبان بسته
به سوي خانه باز آيي
زمين و آسمان را كفر مي گويي
نمي گويي؟
خداوندا
اگر در روز گرما خيز تابستان
تنت برسايه ديوار بگشايي
لبت بر كاسه مسي قيراندود بگذاري
وقدري آن طرف تر
عمارت هاي مرمرین بيني
و اعصابت براي سكه اي اين سو وآن سو
در روان باشد
زمين و آسمان را كفر مي گويي
نمي گويي؟
خداوندا
اگر روزي بشر گردي
زحال بندگانت باخبر گردي
پشيمان مي شوي از قصه خلقت
ازاين بودن از اين بدعت
خداوند تو مسئولي
خداوندا تو مي داني كه انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است
چه رنجي مي كشد آنكس كه انسان است واز احساس سرشار است
"دكتر علي شريعتي"
نظرات شما عزیزان:
|