![]()
شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.****
در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و
حیرت؛ او را، نظاره می کند !****
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟****
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف
خداوند!****
استاد گفت : سوالی می پرسم ، پاسخ ده؟****
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.****
استاد گفت : اگر مرغی را، پروش دهی ، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟****
شاگرد گفت: خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم
.****
استاد گفت: اگر آن مرغ، برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود، منصرف خواهی
شد؟****
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود، تصور
کنم!****
استاد گفت: حال اگر این مرغ ، برایت تخم طلا دهد چه؟ آیا باز هم او را، خواهی
کشت، تا از آن بهره مند گردی؟!****
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخمها، برایم مهمتر و با ارزش تر ،
خواهند بود!****
استاد گفت :****
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش!****
همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم ، گوشت ، پوست و استخوانت؛ گردی.****
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی****
تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری .****
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!****
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد ومی پذیرد****
« نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!!»****
** **
نظرات شما عزیزان:
|