ُRealGirl


ُRealGirl

هوه 4 زن دارند-----------

 تاجر به ندرت وجود
او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریبا هیچ توجهی
به او نداشت .
روزی مرد احساس مریضی کرد و قبل از آنکه دیر شود فهمید
که به زودی خواهد مرد.به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود
گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی را نخواهم داشت ، چه
تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند .اول از
همه سراغ زن چهارم رفت و گفت :
"
من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام وانواع
راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت من آیا در
مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟ "
زن به سرعت گفت :" هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد .
ناچاربا قلبی که به شدتشکسته بود نزد زن سوم رفت و گفت:
" من در زندگی ترا بسیار دوستداشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟ "
زن
گفت :"البته که نه!زندگی در اینجا بسیار خوب است .تازه من بعد از تو می
خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم "قلب مرد یخ کرد .
مرد تاجر به زن دومرو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید
از همیشه بیشتر ، می توانی در مرگ همراهمن باشی؟ "
زن
گفت :"این بار با دفعات دیگر فرق دارد .من نهایتا می توانم تا گورستان
همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!" گویی صاعقه ای به قلب
مرد آتش زد
.
در همین حین صدایی او را به خود آورد
" من با تو می
مانم ،هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که پوست و استخوان شده
بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش را تیره و
ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش
را به زیر انداخت و آرام گفت:" باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه
میکردم و مراقبت بودم..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم م !
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن
او بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند .
: ب زن سوم که دارایی های ماست .هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی
بمیری به دست دیگران خواهد افتاد .
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و عزیز
باشند، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

: د زن اول که روح ماست.غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف
تن و پول و دوست می کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و
درمانده رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه ما باشد اما دیگر هیچ
قدرت و توانی برایش باقی نمانده است

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: faezeh Darchinian ׀ تاریخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀ لینک این پست ׀


© All Rights Reserved to realgirl.LOXBLOG.COM / Theme by:
bahar 20



سی کی هاست - تشریفات - گویا آی تی - تک تمپ - یزد | قالب پرشین بلاگ - گرافیک - وبلاگ