ُRealGirl


ُRealGirl

فکر بکر

پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
"
پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد . من مي دانم که اگر تو اينجا
بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي.
دوستدار تو پدر".*

*
طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*

*
ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بي.آی و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟*

*
پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".*

*
نکته:*
*
در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي‌ خواهيم يافت و يا راهي‌ خواهيم ساخت



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: faezeh Darchinian ׀ تاریخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀ لینک این پست ׀


© All Rights Reserved to realgirl.LOXBLOG.COM / Theme by:
bahar 20



سی کی هاست - تشریفات - گویا آی تی - تک تمپ - یزد | قالب پرشین بلاگ - گرافیک - وبلاگ